sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

صبا دخمل بابا

واکسن 18 ماهگیت وخونه نشین شدن دخملی

روزشنبه با صبا خانم که خیلی هم خوشحال بود وفکر میکرد داریم میری دَدَر رفتیم واسه زدن واکسن 18 ماهگیت میشه گفت آخریشه چون دیگه تا 6سالگی واکسن نداری وقتی واکسن به دو تا پات خورد دیگه گریت تا چند دقیقه تموم نمیشد ولی تو راه برگشت انگار نه انگار واکسن خوردی رسیدیم خونه وشروع به شیطونی کردی ولی بعدازظهره همون روز درد پات شروع شد و نمیذاشتی بغلت کنم و با هر تکون پات کلی گریه میکردی دوباره برای دومین بار پروژه بای بای پوشکم با شکست مواجه شد ومجبور شدم پوشکت کنم از موقعی که درد پات شروع شد دقیقا 51 ساعت طول کشید تا دوباره سر پا وایستی تو این مدت دخمل مامان خیلی اذیت شدی ومامانی هم کلی واست ناراحت بود ولی کار زیادی هم ازم برنمیومد   چند تا ...
21 ارديبهشت 1392

تولد نازنین دختر عمه ی صبا

امروز واسه صبا کوچولوی من یه دخمل عمه ناناز اومده تا وقتی بزرگ بشه همبازی دخملی من بشه،نازنین دخمل عمه سمیرا که حالا میشه دومین نوه خونواده ما  واسه دیدن عکسا بریم ادامه.... صبا جون حاضر شده بریم دیدن دختر عمه سمیرا     اینم نازنین دختر عمه که خیلی شبیه دخمل گل منه مخصوصا این عکس اولیه که تو بیمارستان ازش گرفتم خیلی شبیه صبا جونمه   ...
21 ارديبهشت 1392

شیرین زبونی های دخملی

میخوام تو این پست تمام کلمه هایی رو که تا الان میتونی بگی واست بنویسم  تاقبل از 18 ماهگیت بعد از اون رو سعی میکنم ماه به ماه بنویسم بعضی از این کلمه ها رو خیلی وقته یاد گرفتی بگی ولی من قبل از این واست ننوشتم یادمه اولین کلمه ای که گفتی بَه بود وبعدش آب رو که میدیدی میگفتی آبَه مامان وبابا که خیلی کامل ودرست میگی وخیلی وقتا اینقدر که منو بابایی رو صدا میکنی کلافه  میشیم  مامان وبابا رو کش دار میگی ماااااااااااااااااااااااامان،باااااااااااااااااااااااااااااابا به به ونی نی   هر موقع که واست چیزی میارم که بخوری حتما باید دوتا از عروسکات که بهشون میگی نی نی رو هم بیاری تا به قول خودت به به بخورن نَه که خیل...
21 ارديبهشت 1392

دخمل کوچولو پسر میشه

بریم ادامه      امروز منو دختر کوچولوم باهم رفتیم آرایشگاه این اولین باریه که میبرمت آرایشگاه البته قبلا مادر جون چند بار موهاتو کوتاه کرده بود ولی این دفعه خودم بردمت آرایشگاه محسن،الان که از آرایشگاه اومدی خیلی شبیه پسرا شدی بعد با مامان رفتی حموم چون کلی مو به گردنت چسبیده بود حالا هم که از حموم اومدی به هیچ وجه هم حاضر نیستی روسری سرت کنی حتی اگه شبیه پسرا شی ...
21 ارديبهشت 1392

صبا وگوشی تلفن

  اینم دخملی من وقتی گوشی تلفن رو ول نمیکنه این تازه اولشه بریم ادامه اینم بقیه داستان... حالا چرا عصبانی میشی؟ گوشی رو درست بگیر دوباره چی شد چرا گریه میکنی؟ بازم که عصبانی شدی فکر کنم دیگه خسته شدی داری تلفن رو میزاری نه مثل اینکه اشتباه کردم اون گوشت خسته شد حالا یه کم از این گوشت استفاده می کنی بالاخره  خسته شدی   ...
21 ارديبهشت 1392

دخملی ما وبازییاش

امروز وقتی من ومامانی داشتیم نهار میخوردیم شما هم هوس کردی با ما دالی بازی کنی میرفتی پشت جلودری دالی میکردی، تو خونه اینجا مخصوص دالی بازی شماست عکسا تو ادامه مطلب اینم عکسای دخملی این حرکت آخریه نمیدونم چی بود دیگه فکر کنم داری جلو آیینه با خودت دالی میکنی ...
21 ارديبهشت 1392

صبا داره غذا میخوره

اینم  دخمل من وقتی داره غذاهای مورد علاقش رو میخوره کلا بد غذا هستی هر غذایی رو راحت قبول نمیکنی این غذاها رو هم که دوست داری واسه اینه که خودت راحت با دست ور میداری ومیخوری خیلی دوست نداری با قاشق بهت غذا بدم غذاهایی که راحت برداشته میشن رو بیشتر دوست داری البته منم یه جایی خونده بودم بچه ها غذاهای انگشتی رو بیشتر دوست دارند فقط میترسم این عادت تو سرت بمونه وهمیشه بخوای با دست غذا بخوری دختر گلم نمیدونی وقتی واست غذا درست میکنم وتو با اشتها میخوری من چقدر ذوق میکنم همیشه  به مامانایی که بچشون خوش اشتهاس حسودیم میشه همه میگن اگه ازشیر بگیرمت اشتهات خوب میشه ولی من میخوام تا دو سالگی شیرت بدم خداکنه بعدش خوب بشی، نمیخوام غذا بخوری...
21 ارديبهشت 1392

دخملی خودکار به دست

امروز دخملی من هنرمند میشه ومیخواد به مامان ثابت کنه که هنراش فقط به کتاب نقاشیش ختم نمیشه هنرای دیگه هم داره واسه همین از یه لحظه غفلت من استفاده کردی و رو پاهات کلی خط خطی کردی منم چون میخواستم شب ببرمت حموم گذاشتم هر چقدر دوست داری پاهاتو خط خطی کنی   بریم ادامه صبا جون ببین هنراتو نقاشیت تموم شد دخملی حالا نوبت حمومه صبا خانومم که اصلا حموم رو دوست نداره تو حموم فقط گریه مکینی ومیگی بع یعنی بریم این چند تا عکسم با کلی ترفند تونستم ازت بگیرم ...
21 ارديبهشت 1392

مهمون اومده واسه دخملم

امشب دخملی من دو تا مهمون داره ریحانه ونفیسه دختر خاله جونی ها که قراره امشب وفرداشب خونه ما باشن آخه خاله وشوهرش رفتند تهران ،اشتباه شد سه تا مهمون داره یه مهمون کوچولو نازم  که تو ادامه عکسشو گذاشتم    وقتی نفیسه وریحانه میخواستند بخوابن تو هم از رو تخت میومدی پایین وسریع میرفتی وسطشون دراز میکشیدی   اینم مهمون سوم صبا خانوم که این دو روزه که دختر خاله ها اومدند خرگوششونم با خودشون آوردند بهت خیار دادیم که بدی خرگوش بخوره تو هم دیدی اون نخورد زود دهنت کردی ویه تیکشو کندی من زودی از دهنت در آوردم وشما هم زدی زیر گریه ...
21 ارديبهشت 1392

آب بازی وتاب بازی روز سیزده بدر

عیدم داره تموم شد ودوباره همه چی مثل قبل میشه  بابایی میره سرکار باز منو صبا تنها میشیم خاله زری وعمه معصومه میرن تهران وباز ازما دور میشن تو تا میای بشناسیشون وباهاشون غریبی نکنی اونا میرن وتو فراموششون میکنی  خیلی سخته آدم تو شهر دیگه دور از خانوادش باشه من  که واقعا طاقت ندارم همیشه هم دلم واسه عمه وخاله میسوزه آخه اونا خیلی تنهان هرچند تو تهران خیلی از فامیلا هستند ولی  گاهی وقتا وقتی غصه داری وقتی دلت میخواد با کسی دردودل کنی حتی وقتی خیلی خوشحالی  هیچکی مثل خانوادت  نمیتونه شریک غصه ها وشادیات باشه نمیدونم چرا اینا رو نوشتم ولی همیشه روز  بعد از سیزده این خاله زریه که با بغض ازمون خداحافظی میکنه وراهی...
21 ارديبهشت 1392